مهدیمهدی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
شروع وبلاگشروع وبلاگ، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

قشنگترین بهانه زندگیم

جوانه زدن سومین دندان مهدی حون

سومین مروارید خوشگل پسرم هم جوانه زد هورررررررررررراااا مهدی جونم جون مامانی به لبم رسید تا این مروارید ناز بزنه بیرون اخه خیلی اذیت شدی دوتا دندونای قبلیت خیلی راحت دراومدند ولی این یکی وااااااای وااااای...هردومونو خسته کرد  از کارای جدیدت بگم که:دیگه وقتی از مبل یا هر جای دیگه میگیری  می ایستی با یه دستت میگیری گاهی اوقات هم هردودستت را ول میکنی و میخوری زمین  از امروز صبح دایی هم میگی وای که چقدر شیرین زبونی  هرچیزی که روی مبل باشه پرت میکنی پایین  دنبال توپت میری و باهاش بازی میکنی و لی در کل بیشتر کنار تلوزیون و میزش هستی وهمیشه جای انگشتات اونجا هست از شیطونیات هم هرچی بگم کم گفتم  من و ب...
28 آبان 1392

عکسهای خوشگل از یک پسر خوشگل

اینجا گل پسرم 8 ماهست حاضر شده بره تولد دختر عموش نگار جونی باادامه مطلب چرا اینجوری نگام میکنید خوب ماست خیلی دوست دارم   وای چقدر توپ    به نظرتون تیپم خوبه? برید کنار اومدم ...
26 آبان 1392

مهدی گلم دوباره مریض شده

عزیزم دوباره سرما خوردی از دیروز بی حال بودی امرروزم که از صبح ابریزش وعطسه ات شروع شد و از همه بدتر تب کردی مامان قربونت بره وقتی تب میکنی انگار همه غمهای عالم میاد تو دلم کاش میشد من به جای تو مریض میشدم امیدوارم هرچه زودتر خوب بشی عزیز دلم  ...
26 آبان 1392

سفر به یزد به روایت تصویر

اقا مهدی خوشگلم هنگام سفر به یزد  بریم ادامه مطلب...  افتاب چشمامو خیلی اذیت میکرد عینک مامانمو گذاشتم مگه چیه? وای که چقدر خوراکی های خوشمزه اینجاست ولی من که نمیتونم بخورم مامان قربون خنده های خوشگلت  برم  گل پسرم در کاشان پسرکم در راه رفتن به هیئت مهدی و بابا محمد... ...
26 آبان 1392

سفر به یزد

سلام با چند روز تاخیر برگشتیم دلیل اینکه این چند روز نبودیم اینه که ما رفته بودیم یزد شهری که پدر و مادر خودم در انجا به دنیا امدن دو هفته ای بود که پدر و مادرم رفته بودند اونجا وما که دلمون حسابی براشون تنگ شده بود رفتیم یزد هم دیداری تازه کردیم و هم اینکه در مراسم عزاداری انجا شرکت کردیم البته مهدی جونم بار دومش بود که میرفت یزد بار اول تو 5 ماهگی بود پسر گل مامان وقتی باباییشو دید حسابی ذوق کرد اخه خیلی به باباییش وابستست ولی وقتی میرفتیم هیئت فقط گریه میکرد از سر و صدا و شلوغی خوشش نمیومد یا بغل من بود یا بابا محمد ظهر عاشورا هم لباس علی اصغر بر تنش کردیم و به همراه بابا محمد در مراسم عزاداری امام حسین (ع) شرکت کرد امروز صبح هم ب...
24 آبان 1392

موهای مهدی جونم کوتاه شد

سلام پسر گلم دیروز بالاخره موهای خوشگلت توسط دوست بابایی کوتاه شد وای که چقدر جیغ زدی و گریه کردی اخه نمی دونم از چی ترسیده بودی الهی قربونت برم که انقدر قیافت تغییر کرد ناز بودی نازتر شدی این عکسم میذارم که بعد از کوتاهی موهاته ولی انقدر گریه کرده بودی که خوابت برده بود مخصوصا گذاشتم تا خاله اکرم هم ببینه که میگفت دوست دارم مهدیو ببینم بعد از کوتاه شدن موهاش  خاله جونم خوشگل شدم? ...
18 آبان 1392

شیر خوارگان حسینی

سلام دردونه قشنگم.امروز صبح من و شما رفتیم به سوگواره شیرخوارگان حسینی مجلس خوبی بود شما هم خیلی پسر خوبی بود اونجا کلی نی نی بود که همه لباس سبز و سفید بر تن داشتند که انشااله حضرت علی اصغر (ع) نگهدار همتون باشه  تا حالا دیدی انگشتت را بذاری کف دست نوزاد,چطوری محکم انگشتت را میگیره !الهی شش ماهه اباعبداله همونجوری دستت را بگیره! پسر گلم امروز از 6ماهه امام حسین برایت بهترینهارا خواستم  ...
17 آبان 1392

شیطنت های مهدی

وای که چقدر شیطون شدی پسر قشنگ من این روزا حسابی شیطون شده از مبل میگره بلند میشه هرچی که روی مبل باشه میکنه تو دهنش قربونش برم تازگیا یاد گرفته میره تو اشپزخونه ظرفها و قابلمه ها از دستش در امان نیستند گاهی اوقات هم میره زیر کابینت  عاشق اب بازی و حمام رفتنه وقتی میره حمام حسابی بازی میکنه و میخنده بریم ادامه مطلب... ما مانی به دادم برس اینجا گیر افتادم اخیش اینجا بهتره ...
16 آبان 1392